محمدمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

بهترین هدیه زندگيمون

بدون عنوان

داری بزرگ میشی عزیزم،دیگه حسابی واسمون حرف میزنی،کلی سوالای جور واجور میپرسی،مامانی و بابایی اگه یه روز نبیننت حسابی دلشون تنگ میشه و به من اعتراض میکنن که چرا نیوومدین خونمون ،خیلی شیرین زبون شدی،وقتی میرم دانشگاه یا مدرسه خیلی خیلی دلم تنگ میشه واست. عزیزم،بهترین هدیه زندگیمون،دوست دارم ...
12 اسفند 1393

عشق من

عزیزدلم داشتم عکساتو میدیدم،دیدم این عکسات جا مونده،       اینجا طبسه عزیزم باغ مامانی مهری ،اونروز کلی خاک بازی کردی و حسابی خسته شدی،من و بابا هم کلی ازت عکس گرفتیم   اینا دوستای جدید شما و بچه های دوستای قدیمیه منن عزیزم،روژان و آندیا باورت نمیشه که مثله برق گذشت،داری بزرگ میشی عزیزدلم،خیلی خوشحالم که تورو دارم،تو بهترین هدیه ی زندگیمونی    صورتت خیلی معصومه وقتی خوابی،دیگه از اون همه شیطونی خبری نیست،من و بابا کلی دلمون واسه اذیتات و شیطونیات تنگ میشه تا میخوابی، دوست داریم مامان،ایشالا همیشه سالم و پر انرژی باشی عشق من ...
12 اسفند 1393

مامان و پسری

سلام پسره خوشکلم،منم مامان،تا الان مامانی خاطرات شیرینتو برات مینوشت تا همیشه برات بمونه،البته اینجا فقط خلاصشو مینوشت توی دفتره خاطراتت کامل همه چیزو نوشته برات عزیزم. چند وقت بود ک هم من هم مامانی درگیره عروسیه دایی ناصر بودیم   ب خاطره همین این همه وقت وبلاگتو نرسیدیم آپ کنیم مامان جون،ببخشید پسرم،ولی مامانی هر روز دفتر خاطراتتو آپ دیت میکنه امروز دوازده اسفنده،پنج روز از عروسیه دایی ناصر میگذره،نمیدونی چقدر کار داشتیم عزیزم،شماهم ک ی دوماده کوچولو شده بودی یه عالمه خاستگار پیدا کردی مامان الان سه سالو نه ماهه ای خوشکله من تو بهترین اتفاق زندگیه مایی،عاشقتم عزیزدلم اینم عکست،عزیزدلم،خیلی خوشتیپ شده بودی ،مثله ه...
12 اسفند 1393
1